از پل کالج که رد میشی و بوی قهوه تازه قهوه ست به مشامت میخوره، برای چند لحظه احساس میکنی وارد دنیای دیگری میشوی.
دلم خیابونهای تهران رو خواست با بوی قهوه. شاید هم بوی پیراشکی تازه یا دل و جگر. ممنون که هنوز مینویسی. روزگارت خوش.
خبری ازت نبود اومدم ببینم در چه حالی. دلم تنگ میشه وقتی میام میبینم دستی به اینجا نکشیدی. امیدوارم خوب باشی. روزهات شاد دوست من.
2 نظر:
دلم خیابونهای تهران رو خواست با بوی قهوه. شاید هم بوی پیراشکی تازه یا دل و جگر. ممنون که هنوز مینویسی. روزگارت خوش.
خبری ازت نبود اومدم ببینم در چه حالی. دلم تنگ میشه وقتی میام میبینم دستی به اینجا نکشیدی. امیدوارم خوب باشی. روزهات شاد دوست من.