Thursday, June 28, 2007

آن ایام

درست بیست سال پیش بود. روزی که هزاران انسان بی‌دفاع در اثر حمله شیمیایی عراق به سردشت جان خودشان را از دست دادند. سردشت اولین شهر در دنیاست که توسط سلاح‌های شیمیایی مورد حمله قرار گرفته‌است. این اتفاق زمانی روی می‌دهد که سالها پیش از آن یعنی درست بعد از جنگ جهانی اول دنیا به این نتیجه می‌رسد که از اینگونه سلاح حتی بر ضد سربازان دشمن استفاده نکند تا جایی که در جنگ جهانی دوم هم طرفین درگیر تقریبا از آنها استفاده نمی‌کنند.
در این حمله ارتش عراق از گاز خردل استفاده کرد که ضایعات پوستی و تاول‌های بسیار شدید و همچنین ناراحتی‌های تنفسی شدید بوجود می‌آورد. گاز خردل در دسته‌بندی سلاح‌های شیمیایی جزء بدترین دسته قرار می‌گیرد؛ هم از نظر کشندگی، هم از نظر زجرآوری و هم از نظر اثرات طولانی‌مدت. علی‌رغم اینکه در طول این بیست سال این رویداد قربانیان زیادی گرفته (و می‌گیرد)، هنوز حدود یک‌چهارم مردم این شهر از آثار این حمله رنج می برند. کمتر خانواده‌ای در این شهر وجود دارد که عضوی از آن در این فاجعه از بین نرفته باشد.
آنروزها را خوب یادم می‌آید. بعد از پخش شدن خبر این حمله و به خاطر اینکه احتمال حمله مشابه به شهرهای دیگر وجود داشت، مردم برای رویارویی با آن چاره‌های مختلفی می‌اندیشیدند. یکی از راه‌هایی که بین مردم رواج بیشتری داشت پوشاندن سر، دستها و پاها با کیسه‌های پلاستیکی بود. برای این منظور خیلی‌ها همیشه همراه خودشان چند کیسه پلاستیکی و چند عدد کش داشتند تا در صورت حمله سریعا از آنها استفاده کنند. مورد دیگری هم که همیشه به ما یاد می‌دادند این بود که به محض اینکه فهمیدیم حمله از نوع شیمیایی است به جای پناهگاه به پشت بام برویم. نمی‌دانم این چاره‌هایی که مردم در برابر حملات شیمیایی احتمالی اندیشیده بودند چقدر می‌توانست موثر باشد اما واقعا با وضعی که آنروزها وجود داشت انتخاب بهتری وجود نداشت.

Wednesday, June 13, 2007

پیاده‌رو

پیاده‌رویی با عرض ۲ متره. تعداد عابرانی که دارند از اون رد می‌شوند به ۲۰ نفر هم نمی‌رسه. یک‌نفر با موتورش اومده توی پیاده‌رو و می‌خواد وسط پیاده‌رو با موتورش دور بزنه. به دوستش می‌گه: "این عوضی‌ها چرا وای نمی‌ایستند تا من دور بزنم؟"
ده قدم اونطرف‌تر یکی بساطش رو وسط پیاده‌رو پهن کرده و داره سی‌دی فیلم‌های روز سینمای ایران و جهان را با کیفیت بالا می‌فروشه. به همکارش می‌گه: "این آدم‌ها چرا اینطورین؟ اینهمه راه رو ول کرده‌اند و از بغل وسایل من رد می‌شن!" دست‌فروش‌ها رو که رد می‌کنی به خط عابر پیاده می‌رسی. از خیابون که می‌خوای رد بشی چهار بار باید به عقب بپری تا ماشین‌هایی که بدون توجه به تو و بقیه عابرها با سرعت از اونجا رد می‌شوند به تو نخورند ...