هر از چند گاهی مسیرم به میدان ونک میخورد. قبلا هر موقع از این میدان رد میشدم، مردی را میدیدم که در گوشه تاریکی از این میدان یک سنتور جلوی خود گذاشته و با نواختن آن به دنبال جلب توجه عابران برای کمک کردن است. اما دو روز پیش که از این میدان رد میشدم، صحنه عجیبی دیدم. جای آن مرد سنتور زن را دو پسر با موهای ژل زده گرفته بودند که در حال نواختن گیتار بودند.
Sunday, September 9, 2007 |
||
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 نظر:
به گمانم قیمت ژل رفته بالا با گیتار زدن باید پولش در بیاد. از شوخی گذشته وقتی میرفتم گلاب دره پیر مردی بود که با سه تار مرغ سحر رو میزد. گاهی یه چایی مهمونش میکردم ولی بیشتر اوقات قبول نمیکرد.
هر از گاهی میام سر میزنم ببینم چیز جدید نوشتی میبینم خبری نیست. کجایی این روزها پیدا نیست. هر جا هستی روز و روزگارت شاد دوست من.
اومدم سری بزنم و احوالی بپرسم. به عادت همیشگی راهم اینوری میافته و دوست دارم بدونی که اومدم و نبودی. روزهات شاد.
خیلی ممنونم اس جان. داشتن دوستی مثل تو ، به من دلگرمی میده
man ham un marde santor zano barhao barha didamm .va hamish ehsase dard to sineh dashtam .vali khob az un javona chizi nemidunam .inja kheili babe ke javona ba anvae mosighio saz kenare khiabun benavazan .va pul jam konnan .shayad age begam bazi mogheha man az farte deltangi birun mizanam be omid didane yeki az unhast dorogh nagoftam.
good luck
من اون گیتار نوازها را فقط یکبار اونجا دیدم ولی برای من عجیب این بود که از طرفی به قیافشون نمیخورد که بخواهند با این روش پول در بیاورند. از طرفی هم باور کردن این که وسط اون شلوغی، آدم بخواد برای دل خودش ساز بنوازد یکمی سخت بود.
من همیشه عمدا از اون سمت میدان ونک رد میشم که مرد سنتور زن مشغول نواختن میشه ولی متاسفانه اخیرا کمتر میبینمش