Wednesday, November 29, 2006

کودکان خیابانی


کودکان خیابانی در شهرهای ایران و مخصوصا در تهران به قدری زیاد شده اند که تقریبا در همه جای شهر دیده میشن. خیلی وقت ها، ماها به این موجودات بی گناهی که اسیر دست یک عده آدم بی وجدان و سودجو شده اند هیچ توجهی نمی کنیم. بعضی وقت ها هم یه صحنه خاص ما رو متوجه اونها میکنه که دلمون به حالشون میسوزه. یک چنین صحنه هایی برای من هم زیاد اتفاق افتاده. مثلا، چند سال پیش، از جلوی پارک ساعی رد می شدم که یک دختر بچه 4-5 ساله اومد بطرف من و با صدای بسیار نازی که داشت از من ملتمسانه میخواست تا یه بسته آدامس ازش بخرم. یا پارسال در یک شب زمستانی سرد از یکی از خیابونهای باصطلاح بالاشهری تهران رد می شدم که متوجه یکی از این بچه ها شدم که فقط یک تیشرت نازک تنش بود و در کنار خیابون داشت از سرما میلرزید. دقیقا جلوی چند مغازه لباس فروشی با لباس های شیک و مشتری های شیک پوش.
اما یکبار ناظر صحنه ای بودم که منو بشدت تحت تاثیر قرار داد. نزدیک ظهر بود و در یک ایستگاه اتوبوس منتظر اومدن اتوبوس بودم. ایستگاه خلوت بود و به غیر از من فقط یک پیر مرد اونجا بود. متوجه یک سرباز شدم که دست کودکی را گرفته بود و داشت بطرف من می اومد. از من در مورد مسیر اتوبوس هایی که از اون ایستگاه رد می شدند پرسید و بعد از اینکه مطمئن شد می تونه با یکی از اون اتوبوس‌ ها به مقصد خودش برسه، در کنار من بر روی نیمکت نشست. کودکی که همراش بود حالت بسیار عجیبی داشت. قد و قواره‌ او به اندازه یک کودک 5 یا 6 ساله بود ولی چین و چروک صورتش اونو 50 ساله نشون می داد. با چشمان کم فروغش به ماشین ها خیره شده بود و گاهی اوقات از تردد اونها وحشت زده به نظر می رسید. سرباز که متوجه شد حالت عجیب اون کودک توجه منو جلب کرده، شروع به صحبت در موردش کرد.
از طرف پاسگاه محل خدمتش به او گفته بودند تا اون کودک را به بهزیستی تحویل بده. ظاهرا اون دختر بچه (تا اون لحظه من فکر می کردم او یک پسر بچه است!) را در حالت نیمه بیهوش در یک محله خلوت پیدا کرده بودند. در گزارشی که پزشکی قانونی بعد از معاینه او به کلانتری داده بود، عنوان شده بوده که این بچه 5 ساله است و تحت آزار و اذیت شدید قرار گرفته. در همه جای بدنش جای سوختگی وجود داشته که ناشی از آتش سیگار بوده (این سوختگی ها روی صورت و دستهاش هم وجود داشتند). از همه هولناکتر این بود که اون بچه نگون بخت بارها و بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. آزار و اذیت این دختر بچه بقدری شدید بوده که اون طفل معصوم لال شده بود و قادر به حرف زدن نبود.
من فکر میکنم کسی که از آزار دادن دیگران (حتی آزار کلامی) لذت میبره، از نظر روانی مشکل داره ولی آزارهایی که به این دختر بیچاره داده شده بود فقط از یک بیمار روانی حاد بر میاد. من نمیدونم که چه مسائلی باعث شده بود که اون فرد (یا افراد) دچار بیماری روانی شوند ولی مطمئنم بلایی که به سر این بچه آورده بودند تمام زندگی اونو تباه کرده.
یک سوال! آیا موجودات دیگه دچار بیماری روانی نمیشن؟ چرا فقط این موجودی که از او به عنوان اشرف مخلوقات یاد میشه، چنین کارهای فجیعی را درمورد همنوعان خودش انجام میده؟

0 نظر:

Post a Comment